حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها
۱۹
تیر
دیروز بعد کلی برنامه ریزی .. یه دو ساعت برا سینما خالی کرده بودم که راه افتادم برم فیلم خوابم میاد رو ببینم

از قضا نمیدونم چم بود که نیگا نکردم ببینم فیلمشون چیه!!

وقتی فیلم شروع شد دیدم فیلم پس کوچه های ...

از سالندار پرسیدم:مگه فیلمتون خوابم میاد نیس گفت نه اون سینما ...

بعدش به خودم گفتم : باشه ببینیم تقدیرمون اینطوره

نیم ساعت نگذشته بود که از کل فیلم چندشم شد

اخه آقایون اکبر ... و محمد رضا ... چرا سابقه خودتون رو با بازی تو این فیلما که داستاناشون رو محمه قلی می ساخت خراب میکنید!!!

یه داستانای جدید

یه تزای جدید فیلمسازی چیزی...


همین

۰۵
تیر
زن بدون شال و روسری اومده بود بیرون که آشغالا رو بده به کارگر شهرداری..

همین موقع بود که آخونده داشت رد می شد ..

زنه که آخونده رو دید گفت:ببخشید حاج آقا، و با دو رفت تو خونه..

آخونده در همین حین به زنه گفت: به ما که رسید حروم شد..


(( دیشب داستانی با همین مضمون برام پیش اومد))

۲۶
خرداد

یه بزرگی گفت: انسان به اندازه ایمانش چشم دلش تیزه.

یعنی همون قدر که به خدا ایمان داره گناهاش رو میبینه

بعضیا ریزاشونم میبینن ولی بعضیا فقط گناهای بزرگ خودشونو میبینن

حالا نمره چشم دلت بین 0 تا 10 چنده؟

۲۶
خرداد
مادربزرگم حالش بد شده بود بردیمش بیمارستان.

بعد از یک ساعت معاینات..

من دنبال کارای بیمارستانش این ور و اون ور میرفتم..

تا اینکه چند دقیقه پایین پاش ایستاده بودم ...

چند دقیقه یه بار سرمو میچرخوندم این طرف اونطرف ...

تو همین لحظات بود که دیدم انگاری سرم سر یه پرستار قفل شد!!!

منیکه این همه خجالتی بودم چرا دارم حس میکنم چشچرونی میکنم!!!

به خودم گفتم احمق عمه هات دارن نگاه میکنن سرتو بچرخون...

انگار نه انگار!!!

بالاخره پا رو احساسم گذاشتم و کامل از اورژانس بیرون زدم..

چند دقیقه یه بار زیر چشی یه نیگا میکردم..

در همین حین گفتم:این دختر چی داشت که با من اینکارو کرد؟؟!!!

نمیدونم!! ولی حس کردم یه معصومیتی تو چشاش بود؟!

۱۹
خرداد
چند روز پیش یکی از دوستام بهم گفت افتضاحهایی که در سینما رخ میده واقعا لایق چنین تمدنی هست؟...

چند مدت بعدش وقتی بیکار بودم کمی فکر کردم...

با خودم گفتم : مگه کار فیلم وسریال فرهنگسازی و نشون دادن فرهنگ صحیح و اشتباه نیست!!!

پس چرا کارگردان و بازیگری که در فیلمهای ضدفقر اصل کارین ، چرا ماشینها و خونه های ان تومنی دارن؟!!!

پس حتما یه جای کار میلنگه
و پیدا میشه بازیگرای ما گهگاهی هم که به فقیر و سرطانی و ... سر میزنن یا ریا کاریه یا از روی انسانیت.
وگر نه هیچ نیتی برای فرهنگ سازی و انجام جهت گفتن اینکه این کار باید فرهنگ شود نیست.

همین