حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اعتراف» ثبت شده است

۳۰
مهر
چرا فرهنگ کار جمعی در ایران ضعیف است؟

چرا در روابط اجتماعی، حقوق متقابل رعایت نمی شود؟

چرا در برخی مناطق، طلاق زیاد شده است؟

چرا در فرهنگ رانندگی انضباط لازم رعایت نمی شود؟

الزامات آپارتمان نشینی چیست، آیا رعایت می شود؟

الگوی تفریح سالم کدام است؟

آیا در معاشرتهای روزانه، همیشه به هم راست می گوییم؟

دروغ چقدر در جامعه رواج دارد؟

علت برخی پرخاش گریها و نابردباریها در روابط اجتماعی چیست؟

طراحی لباسها و معماری شهرها چقدر منطقی و عقلانی است؟

آیا حقوق افراد در رسانه ها و در اینترنت رعایت می شود؟

علت بروز بیماری خطرناک قانون گریزی در برخی افراد و بعضی بخشها چیست؟

چقدر وجدان کاری و انضباط اجتماعی داریم؟

توجه به کیفیت در تولیدات داخلی چقدر است؟

چرا برخی حرفها و ایده های خوب در حد حرف و رؤیا باقی می ماند؟

ساعات کار مفید در دستگاهها چرا کم است؟

چه کنیم ریشه ربا قطع شود؟

آیا حقوق متقابل زن و شوهر و فرزندان در خانواده ها بطور کامل رعایت می شود؟

چرا مصرف گرایی، برای برخی افتخار شده است؟

و چه کنیم تا زن هم کرامت و عزت خانوادگیش حفظ شود و هم بتواند وظایف اجتماعی خود را انجام دهد؟

۲۷
مهر
استاد انگیلیش داشت درباره اینکه من اگه مدیر اینجا بودم فلان و فلان میکردم سخنرانی میکرد.

من حس میکردم نسبت به سالهای گذشته انگلیسیم ضعیف شده.

با خودم گفتم اشکال از معلمه که بخاطر دیدن اشتباه یه دانش آموز داره از وقت کلاس ما میزنه و از طرحای مدیریتش حرف میزنه.

انگاری انتخابات مدیر مدرسه ای بود که اومده سر کلاس ما تبلیغ میکنه.

منم تا دیدم یه قسمت از حرفاش تموم شد ؛ رو به بچه ها کردمو آروم گفتم : تکبیر

معلمه که تو جو بود و هیجان زده یهویی صدامو شنید.

گفت: بچه فلان فلان شده، مگه من مسخرتم.

منو انداخت بیرون.

بنده که تو مدرسه کلی آبرو داشتیم؛ گذاشتم و اومدم تو حیاط قدم زدن.

بعد چند دقیقه که رفتم بالا یه سری بزنم به سالن دیدم یکباره معلمه اومد بیرون و درحالی که اون سمت من میومد، من از استرس درحال ترکیدن بودم.

بعدش رسید به منو گفت: آقای عاکف چرا این کارا رو میکنید سر کلاس که بنده رو عصبانی میکنی؟

من درحالی که پشت سرش درحال راه رفتن به سمت کلاس بودم؛فکر کردم گفتم: منظورش از اینکار چی بود.

{نگو فهمیده بود من آدم فعالیم تو دبیرستان و تو همه قسمتاش آشنا دارم؛ نکنه برم بگم که این استاده رو عوض کنید و ...}

۲۵
مهر

به دفتر ناظم رفتیم.

دلیل دعوا رو خواست.

منم با پررویی گفتم: آقا این یه کار اشتباه کرد که باید ادب میشد.

ناظم هم پرید و گفت: تو چکاره ای؟ حالا چکار کرده بود؟

منم با استرس افتضاح گفتم: یه کاری که نمیشه بگم.

ناظم: پسر مگه تو ستاد منکرات مدرسه ای؟!

من:..... سکوت

ناظم:بیرون باستید تا بگم چکار کنید.

.....

طرف دعوا: ببین مردی بیا بیرون تا صورتت رو با تیزی خط خطی کنم

(تیزی:تیغ؛چاغو؛تیغ موکت بری ،شیشه و ...)

بابا برو حرف آخر من بود به اون تا به حالا.

ناظم بعد چند دقیقه مارو فرستاد سر کلاس

۲۳
مهر
اول دبیرستان یه دسته 7-8 نفره بودیم{البته شرخر نبودیم}؛که همه مدرسه به ما میگفتن دسته بسیجیا.

یه روز یکی از بچه های ساده دل کلاس اومد و با حالت غم بهم گفت :فلانی با دستش برام یه کار بد کرد

من هم با خودم گفتم؛آخره ساله بذار یه حالی از این بچه فینگیلی بگیریم.

رفتم بهش گفتم: چیکار کردی با این پسره؟

اونم گفت:تو چکارشی؟

منم دودستی بردمش بالای نیمکت و خواستم بیفتم به جونش که چون نصف قد من بود دور کمر من رو چسبید و لای دستام گمشد.

در همین حین که بقیه بچه های دسته با رفیقاش درگیر شدن و بیکار ها اومده بودن مارو جدا کنن.

من از کمربندش گرفتمو دوتایی پریدیم رو بچه ها.

""پایان"" چون دیگه ناظم رسیده بود و متظر تموم شدن دعوا بود.

قسمت بعد دعوا در مطلب بعدی

۲۲
مهر

شام ولادت امام رضا"ع" رفته بودیم یه هیئت که شادی بکنیم در شادی اهل بیت.

از خیلیا میشنوم که مسگن: با این ماهواره ها و اینترنت و... بچه های نسل بعد بهشون امیدی نیست دیگه که یه مسلمون درست حسابی بشن.

با اینکه من تو اون مجلس یه صحنه ای دیدم که خوشحالیم رو مضاعف کرد.

:: سخنران که تموم کرد منبرشو؛ مداح گفت: بیایید جلو که برا دوستانی که تازه دارن میان جا بشه.

دیدم حلقه اول و دوم کف زنی  یکباره همش نوجوون 13 - 14 ساله شد.

این صحنه ای که ببینی نوجوونا اینطوری جلودار میشن جای ذوق و شوق داره که در این مجالس حضور پیدا کنی.