حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها
۱۲
دی

من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیرو من نتوانم

  • titanous
۱۰
دی

یادمه یه بار با دوستان رفته بودیم جای که وسایل تکواندو بود

منم با شوخی یه میت"همون متکا" طرف یکی از بچه ها پرت کردم

زرشک

اونم بدجور خورد به دماغش

از این حادثه با هم قهر بودیم تا اینکه یه روز از جلو خونشون رد میشدم با خودم گفتم: تو خوت مسبب کدورت بودی و توقع داری اینطوری بمونه دوستیتون؟

رفتم درو زدم خودش اومد بیرون

فقط اینو گفتم خدا حافظی کردم: منو ببخش بابت اون قضیه

و بعد از یک سال با هم صحبت نکردن با سه کلمه دوستیمون سرجاش برگشت

خیلی ساده

۰۸
دی

ـ پوشیدن کمربند ایمنی حرام است!  زیرا مانع قضا و قدر می شود!!!

ـ شستن گوشت قبل از پختن بدعت است.


- هر کسی که گل بزند و سپس بدود تا بقیه او را دنبال کنند و بغل نمایند، (همانطور که در آمریکا و فرانسه بازیکنان انجام می دهند) باید به صورتش تف انداخت و تنبیه کرد!!! زیرا ورزش بدنی شما چه ارتباطی به شادی و بغل کردن و بوسیدن دارد!


- تحریم اهداء گل

"این فتواها از سوی وهابیت صادر گشته که بنده از سایت موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)"

  • titanous
۰۶
دی

به قول یکی از دوستان:"وقتی میخواستیم بریم دبستان میگفتیم واااای دبستان!!

زمانی که میخواستیم بریم راهنمایی میگفتیم: داریم میریم راهنمایی

و تا وقتی میخوایم بازنشسته هم بشیم ذوق به تجربه کردنشیم"

حالا داستان راهنمایی رفتنم از این قرار بود که:

به برادرم گفتم تو که اول راهنمایی رفتی چجوری رفتی اولین روزو میگم؟

اونم گفت: باید تمام کتاباتو و دفتراتو بیاری

منم با شوق کیفمو پر کردم

فرداش تو راه دیدم برادرم و پسر همسایمون ریز ریز میخندن

رسیدیم مدرسه دیدم همه ؛هرکی یه دفتر آورده ولی من یه کوله دو برابر خودم

اونجا فهمیدم که قضیه خنده ها چی بود.

۰۴
دی

نمیدونم

فکر کنم محرمی خوب عزاداری کردم که یه عنایت به من شده

و اون اینه که

تا قبل از اون هروقت خونه تنها بودم فکر گناه به ذهنم سر میزد

ولی الانا هروقت تنهام دوست دارم روضه بذارم و زجه بزنم