من حس میکردم نسبت به سالهای گذشته انگلیسیم ضعیف شده.
با خودم گفتم اشکال از معلمه که بخاطر دیدن اشتباه یه دانش آموز داره از وقت کلاس ما میزنه و از طرحای مدیریتش حرف میزنه.
انگاری انتخابات مدیر مدرسه ای بود که اومده سر کلاس ما تبلیغ میکنه.
منم تا دیدم یه قسمت از حرفاش تموم شد ؛ رو به بچه ها کردمو آروم گفتم : تکبیر
معلمه که تو جو بود و هیجان زده یهویی صدامو شنید.
گفت: بچه فلان فلان شده، مگه من مسخرتم.
منو انداخت بیرون.
بنده که تو مدرسه کلی آبرو داشتیم؛ گذاشتم و اومدم تو حیاط قدم زدن.
بعد چند دقیقه که رفتم بالا یه سری بزنم به سالن دیدم یکباره معلمه اومد بیرون و درحالی که اون سمت من میومد، من از استرس درحال ترکیدن بودم.
بعدش رسید به منو گفت: آقای عاکف چرا این کارا رو میکنید سر کلاس که بنده رو عصبانی میکنی؟
من درحالی که پشت سرش درحال راه رفتن به سمت کلاس بودم؛فکر کردم گفتم: منظورش از اینکار چی بود.
{نگو فهمیده بود من آدم فعالیم تو دبیرستان و تو همه قسمتاش آشنا دارم؛ نکنه برم بگم که این استاده رو عوض کنید و ...}