حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها
۱۹
آذر
این یکی دیگه خصوصیه

۱۷
آذر
سال 61 هجری چنین گذشت



و امسال اینچنین میگذرد



  • titanous
۱۶
آذر

سکوت من ؛ غرش رعد و برق ؛ زمزمه باران


خنده دار بود نه؟

۱۴
آذر

اونروزی که داشتم میرفتم خونه ماشین جلویی ما یه وانت بود که یه دختری پشتش

دراز کشیده بود و هر وقت سرش رو بلند میکرد راننده بوقی میزد

که یعنی دراز بکش بلند نشو.

یاد بچگیم افتادم وقتی یه بار با پدرم رفتیم دانشگاهش و اون هم از یکی از

دوستاش یه وانت گرفته بود.

من و برادرم که اون پشت وانت بودیم وقتی سر بلند میکردیم پدرم میدید و

با دست اشاره میکرد بخوابید.

  • titanous
۱۲
آذر
بچه که بودم یه دوستای شیطونی داشتم که مثلا روزشون شب نمیشد با بچه های کوچه های دیگه دعوا نکنن

بعضی اوقات که راه میرفتیم و برا همدیگه لاف میزدیم یکی از بچه ها میدید کدوم زنگ خوشگلتره میرفت سمتش دمش که میرسید داد میزد بچه ها آماده ما هم که حواسمون نبود دستپاچه د بدو

به این حرکت ما عربا میگن : لاز ویا اللازین

اینم درس جدید خوب بود بچه ها