حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها

۵۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

۰۴
آذر
امشب که رفتم هیئت ،میوندار یک آدم هیکلی و مو بلند و کمی فربه بود.

وقتی که پیرهنشو درآورد و دستاش رو به نشونه اینکه مستمع جواب بده به دو سمت گرفته بود و بالا و پایین میکرد

یک لحظه یاد اسطوره بچگیام توی کشتی کج افتادم

--------

سوء تفاهم نشه

۰۲
آذر
به یه شبیه خوانی رفته بودیم؛ که حادثه عاشورا رو به نمایش دراورده بودن.

در یه قسمتی از اون ،وقتی بازیگر نقش علی اکبر به سمت لشکر دشمن حمله میکنه.

یکی از نیروهای دشمن رو که گویا اونرو کشتن خودش رو به زمین میاندازه.

این زمین افتادن جلوی قسمت خانمها اتفاق افتاد؛ یه پیرزنی هم که همونجا ایستاده بود میاد و سر جنازه این سرباز میشینه و گریه میکنه.

یه زنی که پشت سر اون بود گفت: مادر جان این از نیروهای دشمن امامه؛

بعد از این انگاری شوکه زده شد؛ کفشش رو درمیاره و میفته به جونش

------------------------

ضمنا من دوساله؛ محرم یه چیزی رو فهمیدم؛ اینکه تو هیئت بهترین جای ایفای نقشم اونجاس که زباله ها رو جمع میکننه

  • titanous
۲۳
آبان
خداااااااااااااا

به کی غیر تو باید امید داشت؟

امشب که اومدم خونه؛ دیدم خونه ای که شبهای محرم روضه داره، وسایل لهو و لعب آوردن و بزن و برقص....

آخه زنیکه ؛ اگه ادعا میکنی که با صدات آه ناله زنا رو برای امام حسین ع درمیاری؛ پس ای چیزا دوشب قبل از محرم چیه؟!!!

مست و اراذل و.. میان تو خونه ای که دوشب دیگه مراسم عزاداری داره؟!!!!!!!!!!!!

نفهمی تا کجا؟

ریا تا کی؟

۲۰
آبان
داشتیم پارچه های محرم رو بیرون میزدیم که دیدم پسر همسایه با زن و بچه ش با ماشینش رفتن بیرون.

بعد ده دقیقه اومدن و زنه بدو رفت تو خونه!

من کمی شک کردم؛ بعد چند ثانیه داد و بیدادی شد پشت ماشین{دم در همسایه پارکش کرد}

من اومدم وسط خیابون دیدم مامور نیروی انتظامی و پسر همسایه یه تفنگی رو دودستی چسبیدن و دارن با همدیگه کل کل میکنن.

به جایی این مجادله و زوربازی کشید که پسر همسایه شروع به فحش دادن کرد.

ما هم ترسون و لرزون؛ گفتیم الان تفنگه تیر در میکنه به ما میخوره.

نرفتیم تا اینکه بعد دو سه دقیقه همه خونوادش ریختن تو خیابون و جداشون کردن.

ما که رفتیم جلو دیدم که تفنگ شکار گنجشکه!!!!!

---------------------------

یه بنده خدایی تو نظرات گفته: الله علیم و بذات الصدور

خطاب به اون بیننده:

خدا خیرت بده، من جایی نخوندم و نشنیدم زنی با لباسای اونجوری بگه من نماز روزه میخونم.

بعدشم ؛ شاه کشف حجاب اجباری کرد.


۱۵
آبان

رفتم پانسمان بینیم رو باز کردم.

یکمی درد داره ولی دکی گفت:سه هفته دیگه احتیاط کن.

------------

سالن انتظار مطب دکتر هشتا صندلی بیشتر نداره؛ بعدش یه زنی اومده بود مشاوره عمل بینی ، با خودش هم سه نفر دیگه آورده.

حالا تا تصرف نصف صندلیا کمی وقت برد، جالب اینجا که خونوادگی حرافن و همینطور که مطب شلوغ بود ؛دوتا ازشون کله پاچه ما رو خوردن

یه زنی پا شد، به همین خانومه گفت: دخترتو بذار جام تا برم بیرون و بیام.

همین که زنه اومد دید هم جاشو از دست داده هم زنیکه داره بهش چپ چپ نگاه میکنه.

من که از کاراش دیوونه شده بودم؛ خواستم مثل خنده بازار با ماشین از روش رد شم.