حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۷
تیر
شب بهم زنگ زدن گفتن بچه ها رو می خوایم بفرستیم به یه جای خوش آب و هوا، هستی؟

گفتم : باشه برنامه ی خاصی ندارم.

صبحش ساعت هشت رفتم محل حرکت همه ساعت نه حرکت کردیم

چهل نفر بودیم با اتوبوس کولر دار

و گذشت (راه پر پیچ وخم)و گذشت (دو نفر حالشون بد شد) و گذشت

ظهر اینقدر راه رود رو پیاده گرفتیمو رفتیم بالا تا به سه چهارتا چشمه آب سرد سرد(واسه تابستون خوزستان) رسیدیم

یه ساعت آب تنی و اینهمه راه رو برگشتن به مدرسه (محل اسکان)

وسط مدرسه آب یه چشمه ای میگذشت


روز دوم...

باید نهار رو آماده می کردیم ، وقت آب تنی نداشتیم کسی هم پیش وسایل نبود.

دو تا از بچه ها دوستشون رو از آب وسط حیاط خیس میکردن که منم هوس اب خنک توی اون گرمای پنجاه درجه گرمای واقعی کردم

رفتم وسطتو سه تاشون رو حموم دادم اونا هم کم نیو وردن و منو مورد عنایت قرار دادن

تو همین میونا بو که یکی دونفر از دیگر همسفرا بگرشتن بچه ها هم با همون جوگیر شدنشون اونارو هم غسل تعمید دادن

به اینجا ختم نشد و تا نفر چهلم هم پیش رفت

(این بهترین قسمت اردو برام بود)

۲۴
تیر
لباسام رو پوشیدم

یه حسی بهم گفت : ....


نمی دونم!!!

حس بدی داشتم

از چی بود نمی دونستم

آخرش زنگ زدم به دختر خالم و گفتم از صبح تا حالا آماده م ولی حس بدی دارم فعلا قید صحبت کردن با دختره رو بزن.

۲۱
تیر
به دختر خالم گفتم میای واسطه بشی با  دختری که شاید عاشقش شدم آشنا بشم؟


بعد دو سه هفته که زنگ میزد جوابشو نمی دادم

دیشب خودم بهش زنگ زدم

هرچی که بحث کردیم به نتیجه ای نرسیدیم

آخه من حرفم این بو که خونواده برای ازدواج به من چراغ سبز نشون ندادن و من نمی خوام رابطم بدون هدف باشه

چون وقت تلفیه

بالاخره این شد که شنبه ببرمش بیمارستان و دختره رو نشونش بدم

شاید اگه قسمت بعد آشنایی و آمارگیری یه صحبتایی با خونوادم بکنم


ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی

                                رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست

۲۱
تیر
دو ماه پیش برا جراحی دندونم رفته بودم دندونپزشک..

وقت جراحی اونقد دهنم باز موند که حس کردم فکم کج شد.!!

به دکتره گفتم که یه لحظه دهنمو ببندم؟

گفت نه الان تموم میشه


بعد اون هفته ای یکی دوبار فکم کج میشد و بعدش درست میشد

اهمیت ندادم

امروز سه روزه گیر کرده بیشتر دو انگشتم باز نمیشه

دیشب رفتم ارتوپدی.. گفت کار من نیست باید بری دندانپزشک

رفتم گفت برو عکس بگیر برام بیار الان نمیتونم جوابتو بدم

بعدش که عکسیدم

بردم گفت برو جراح فک

کلی گشتم تا یه دونهجراح چند منطقه اونورتر پیدا کردم

گفت چندتا ماساژ میدم انجام بده درست نشد بیا برات جاش بندازم


بای بایکم الله

۱۹
تیر
دیروز بعد کلی برنامه ریزی .. یه دو ساعت برا سینما خالی کرده بودم که راه افتادم برم فیلم خوابم میاد رو ببینم

از قضا نمیدونم چم بود که نیگا نکردم ببینم فیلمشون چیه!!

وقتی فیلم شروع شد دیدم فیلم پس کوچه های ...

از سالندار پرسیدم:مگه فیلمتون خوابم میاد نیس گفت نه اون سینما ...

بعدش به خودم گفتم : باشه ببینیم تقدیرمون اینطوره

نیم ساعت نگذشته بود که از کل فیلم چندشم شد

اخه آقایون اکبر ... و محمد رضا ... چرا سابقه خودتون رو با بازی تو این فیلما که داستاناشون رو محمه قلی می ساخت خراب میکنید!!!

یه داستانای جدید

یه تزای جدید فیلمسازی چیزی...


همین