چون داستان جدیدی برا گفتن ندارم از گذشته ها خاطره میگم:
آکواریم رو تمیز کردم؛
دستگاه های داخل آب رو داشتم تنظیم میکردم؛
تصفیه آب یه شیلنگ داره که گذاشته بودم زیر لامپ تا دستگاهشو تنظیم کنم و مزاحمم نشه
همین که داشتم این کارو میکردم؛؛؛
شیلنگش رو ناخوداگاه کشیدم ولامپ روشن افتاد تو آب....
حس کردم برق منو رو هوا بلند کرده
(((( در همین حین یعنی در 2 - 3 ثانیه))) به این فکر افتادم که من که نمیتونم خودمو نجات بدم داد بزنم که خونوادم بشنون
نگو که گلوم خشک شده بود!!!!!
--------------------------
از زبان دیگران:
بعد از مرگ اولیه و ایست قلبی سرم به لبه ی آکواریوم خورد و کمی زخمی شد...
خواهرم داشت از حال میگذشت که من رو دید که رو آکواریوم به طور عجیبی سر گذاشتم!!!
با صدا زدن اسمم کم کم اومد جلو....
{من که در تاریکی مطلق به سر می بردم}
دست که به من زد برقی چند لحظه ای اونو گرفت
سریع داد زد مامان بدو ایلیا رو برق گرفته
مادرم سریع تمام برق آکواریوم رو میکشه و منو بیرون میکشن که من با سنگینی جسمم (برای مادرم و خواهرم) به زمین خوردم
مادر زنگ زد به 115
به خیابون که رفت کسی نبود.. و در خونه همسایه ها رو که میزنه میگه کسی در رو باز نمی کرد
تا ماشین اورژانس اومد و با یه آمپولایی که مخصوص مرگ موقتن من رو احیا میکنه
من که هر ده دقیقه چند لحظه یه بار چشمام رو باز میکردم و بعدش از هوش میرفتم
اگه لازمه بگید بقیه شو بنویسم