حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

۳۰
شهریور
مهدی به مادرش گفت:یه آدامس بده؟

مادرش یه آدامس بهش داد.

مهدی آدامس در دهان گفت:یکی دیگه بده اینکه کوچیکه مامان؟

من پریدم گفتم:دهن تو گشاده پسر نه آدمس کوچیکه!!!

۱۵
شهریور
این هم از هنرمندای دولتی:



بزرگ ببینید

۱۳
شهریور
میگن همیشه باید از انجام دهنده کار خوب تشکر کرد


من با همین زبون شیرین فارسی از تمام دوستانی که به وبلاگ این حقیر سر میزنن واقعا سپاسگزارم

۰۸
شهریور
داشتیم از تالار میرفتیم خونه عروس داماد

وسط راه ،پسر خالم که میدید راه تنگه ماشینشو میچرخوند تا راهو ببنده و بقیه بیان پایینو برقصن

آقا یه بار ! دو بار ! سه بار! ...

نه آقا این ول کن نبود که

من با یکی از بچه ها سوار شده بودم

به رفیقمون گفتم بزن جلوش ما رفتیم و رفتیم تا برا بار بعدی بازم راهو بست

همین که رفت جلوی عروس دوماد قره یا غره نمیدونم که بده

من پیاده شدم ماشینشو گازیدم

پنجاه ،صد متر همینطور گذاشتم پشت ماشین بدوه تا پیادیشدم

دیم همه ایستادن کر و کر دارن بهش می خندن

نزدیک بود سکته کنه

میگفت داشتم فکر میکردم کی ماشینمو دزدیده

۰۷
شهریور
یه روز ظهر خواب بودم؛

خواب دیدم من و پدرم داریم دعوا میکنیم؛

موضوع دعوا رو یادم نمیاد ولی جالب اینجاست؛

که:

وقتی از خواب بیدار شدم یکی دو روز با آقام صحبت نمی کردم آخه تو جو دعوا بودم هنوز فکر نمیکردم خواب باشه بعد دو روز که سر فرم اومدم

فهمیدم که اصلا دعواهه تو خواب بوده پدر بیچاره چکارس

امروزم بازم خواب دعوا با پدرمو دیدم

ولی اوایل دعوا زنگ خونه خورد و من از خواب پریدم