حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها

بی نمک

پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۳۲ ب.ظ
مهدی به مادرش گفت:یه آدامس بده؟

مادرش یه آدامس بهش داد.

مهدی آدامس در دهان گفت:یکی دیگه بده اینکه کوچیکه مامان؟

من پریدم گفتم:دهن تو گشاده پسر نه آدمس کوچیکه!!!

  • titanous

داستان

جالب

نظرات  (۵)

تو سگ بودنش شک ندارم
ولی مهم اینجاس ک یه سگ به این حقیقت رسیده
پیام نور یا دنشگاه تهران مهم نیست-مهم اینه که هر کسی هرجا وظیفه اش رو درست انجام بده و درسشو عالی بخونه تا آخرش-نمیدونستم پیام نور حقوق داره
پاسخ:
علان خو فحمیدی
بی مزه بو د نمیرفتی ادامه مطلب
بامزه بود
سلام داداش ایلیا رسیدن به خیر.
زیارتت قبول باشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی