حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جالب» ثبت شده است

۰۵
بهمن
حکایت کنند شیخ محمود و مولانا اسفندیار را؛ پس از آن که از قضای روزگار به هم در رسیدند؛ چنان محو یکدیگر شدند که چهار روز مقابل هم فیس در فیس نشستند و از خانه بیرون نیامدند!
پس از چهار روز، مریدان، شیخ محمود را پرسیدند مولانا اسفندیار را چگونه دیدی؟ گفت: هر چه او می گوید ما می‌کنیم!

مولانا اسفندیار را گفتند شیخ محمود را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه ما می‌گوییم او می‌کند با کارهای اضافه‌!


به نقل از:
و بدانیم اگر کرم نبود بعضی‌ها چیزی کم داشتند!

۰۵
بهمن
سلامی چو بوی عطر مشک ساقی

از حضور و نظردهی دوستان متاثر شدم

داستانهای ادامه رو بخونید

۲۲
دی


For U

  • titanous
۰۶
دی

به قول یکی از دوستان:"وقتی میخواستیم بریم دبستان میگفتیم واااای دبستان!!

زمانی که میخواستیم بریم راهنمایی میگفتیم: داریم میریم راهنمایی

و تا وقتی میخوایم بازنشسته هم بشیم ذوق به تجربه کردنشیم"

حالا داستان راهنمایی رفتنم از این قرار بود که:

به برادرم گفتم تو که اول راهنمایی رفتی چجوری رفتی اولین روزو میگم؟

اونم گفت: باید تمام کتاباتو و دفتراتو بیاری

منم با شوق کیفمو پر کردم

فرداش تو راه دیدم برادرم و پسر همسایمون ریز ریز میخندن

رسیدیم مدرسه دیدم همه ؛هرکی یه دفتر آورده ولی من یه کوله دو برابر خودم

اونجا فهمیدم که قضیه خنده ها چی بود.

۰۱
دی

بنده از همینجا اعلام میکنم که با طرز تفکر فیلم انتقامجویان کاملا مخالفم

آخه قراره تایتانوس شخصیت منفی سری دومش باشه

  • titanous