حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها

حکایت منقول

پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۱۴ ق.ظ
حکایت کنند شیخ محمود و مولانا اسفندیار را؛ پس از آن که از قضای روزگار به هم در رسیدند؛ چنان محو یکدیگر شدند که چهار روز مقابل هم فیس در فیس نشستند و از خانه بیرون نیامدند!
پس از چهار روز، مریدان، شیخ محمود را پرسیدند مولانا اسفندیار را چگونه دیدی؟ گفت: هر چه او می گوید ما می‌کنیم!

مولانا اسفندیار را گفتند شیخ محمود را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه ما می‌گوییم او می‌کند با کارهای اضافه‌!


به نقل از:
و بدانیم اگر کرم نبود بعضی‌ها چیزی کم داشتند!

  • titanous

جالب

نظرات  (۶)

  • خواهر شمازهرا!
  • سلام
    این مولانا اسفندیار رو خیلی بزرگش نکنید
    ممنون که سر می زنی
    سلام داداش خوبم
    ممنون از حضورت
    موفق باشی
  • ساغر 1دختر ورنا
  • خورده شیشه یعنی دقیقا چی؟
  • فاطمه(یاس)
  • سلام
    شکر خدا امتحاناتتون تموم شد
    اما کدوم خدای IT????
  • ساغر 1دختر ورنا
  • خوب ربطش با پستم و نفهمیدم!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی