دساتین
پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۱:۵۲ ق.ظ
به یکی از عروسیای روستا دعوت شدیم
داماد که سرباز بود اینقدر متواضع بود که بعد از تموم شدن شام به کسی دستور نداد و خودش سفره رو جمع کرد
در حین غذا خوردنمون هم یه بچه بود که یه لیوان نوشابه دستش بود
همین که خواست با آستینش دهنشو پاک کنه ؛فرت ؛ریخت روی اون دستش
---------
توی محل اسکان بودم که صدای یکی از روستاییا بلند شد:برو داخل؛ سریع باش ، برو تو
من هم حس کنجکاویم گل کرد و بدو اومدم دم در؛ همین که در رو باز کردم دیدم داره سر سگاش داد میزنه
آیا تمایل به راه اندازی وب سایت دارید؟
شما هم میتوانید با ثبت دامنه (اسم سایت) و اجاره هاست با کمترین هزینه وب سایت خود را راه اندازی نمایید.
هاست ، ثبت دامنه ، سرور مجازی و اختصاصی
کیفیت و پشتیبانی را با ما تجربه کنید