حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها

عروسی دختر خالم

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۴۶ ق.ظ
داشتیم از تالار میرفتیم خونه عروس داماد

وسط راه ،پسر خالم که میدید راه تنگه ماشینشو میچرخوند تا راهو ببنده و بقیه بیان پایینو برقصن

آقا یه بار ! دو بار ! سه بار! ...

نه آقا این ول کن نبود که

من با یکی از بچه ها سوار شده بودم

به رفیقمون گفتم بزن جلوش ما رفتیم و رفتیم تا برا بار بعدی بازم راهو بست

همین که رفت جلوی عروس دوماد قره یا غره نمیدونم که بده

من پیاده شدم ماشینشو گازیدم

پنجاه ،صد متر همینطور گذاشتم پشت ماشین بدوه تا پیادیشدم

دیم همه ایستادن کر و کر دارن بهش می خندن

نزدیک بود سکته کنه

میگفت داشتم فکر میکردم کی ماشینمو دزدیده

  • titanous

داستان

جالب

نظرات  (۹)

  • نیمه سیب سقراطی
  • الهی ...
    کوزت بی نوا رو دق دادید که !!
    ینی انتقام ِ بدی گرفتیا !!!

    یاد چ سکانسی افتادی؟!!
    پاسخ:
    اونجایی که میخواد بخنده ولی دهنشو بسته نگه میداره
    آمدم جانم بقربانت
    نمیدونم این سردار سلیمانی چه هیزم خشکی به ما فروخته که همه عاشقش شدیم
    خدا انشاالله برا ما نگرش داره
    به به چ خوب حالشو گرفتی
    چه رفیقی هستی که من را از لینکات پاک کردی
    بله دیگه این طوریاست
    جالب بود
  • من و امیرمهدی
  • خب چیکارش داشتی بدبختو...خوشحال بوده دیگه
    ممنون شما لطف دارید
    پاسخ:
    اختیار داری . شما سروری بانو

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی