حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

۱۳
مرداد

دختر عمه ی من 15 سال پیش ازدواج کرده و پسر یه عمه ی دیگم 8 سال پیش

هر دوتاشون هم؛ سی، سی و پنج سالشونه

چند روز پیش دختر عمم اومده بود خونمون چند روز بمونه

تو همین حین کارای خونه رو هم انجام میداد

پسر عمم که اومد ؛ دید که چجوری کار خونه رو انجام میده

بهش گفت: چه کدبانویی هستی؛؛؛

یکی از حاضرین با نفهمی بهش گفت پس چرا نگرفتیش؟!!!!


یکباره این پسره اینقدر خجالتزده شد که نگو و نپرس (چون آدم پررویی بود)

حالا وجدانا شما فکر نمی کنید این حرف علاوه بر این موقعییت باعث:

1.فکر خیانت

2.فکر ارتباط پنهانی

... و فکرهای دیگه میشه !!!!!!

واقعا باید بعضی اوقات کلام خودمون رو بسنجیم

۱۰
مرداد
چه خون دلها خوردیمو نمردیم


میخواهم از حادثه 5 روز پیش بگم

یک اتفاق عجیب

اونقد با من صمیمی بود که منو وکیلش حساب میکردن

بچگیهامو با اون گذروندم صبح و شب با اون بودم

انگاری که کسو کاری به جز اون نداشتم

چیز عجیب اینجاس که بعد از 3 سال دور از هم بودن چرا مرگش توی اتاقم باید اتفاق بیوفته

!!!!!!

این هم عکسی که خودم کمتر از یک ساعت قبل مرگش از اون گرفتم



مادربزرگم بود....

۰۵
مرداد
داشتم از نخل حیاط خونمون خرما می چیدم.

به چندتا چیز خیلی واضح بر خورد کردم.

هنگام لقاح بعضی از خرماها دوقلو و به هم چسبیدن ولی یکیشون سبزه و دیگری رسیده،

گاه هم اولی زرد و دومی رسیده

گفتم ای اختلاف چیه که دوتا خرما از یه شاخه و رشته باشن

و از یک منبع تغذیه کنن ولی یکی به علو و بزرگی برسه ودیگری در سطح مقدماتی می مونه؟!!!!!!!!!


همین