حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها

۱۸ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۰۶
آذر

برای اولین بار دوستام رو برای احیا شب عاشورا دعوت کردم خونمون

خیلی استفاده کردیم

نماز صبح جماعت

با تف به ریا نماز شب

زیارات مختلف

و.....

ولی چندین جا خندیدیم

ارباب متاسفم

  • titanous
۰۴
آذر
امشب که رفتم هیئت ،میوندار یک آدم هیکلی و مو بلند و کمی فربه بود.

وقتی که پیرهنشو درآورد و دستاش رو به نشونه اینکه مستمع جواب بده به دو سمت گرفته بود و بالا و پایین میکرد

یک لحظه یاد اسطوره بچگیام توی کشتی کج افتادم

--------

سوء تفاهم نشه

۰۲
آذر
به یه شبیه خوانی رفته بودیم؛ که حادثه عاشورا رو به نمایش دراورده بودن.

در یه قسمتی از اون ،وقتی بازیگر نقش علی اکبر به سمت لشکر دشمن حمله میکنه.

یکی از نیروهای دشمن رو که گویا اونرو کشتن خودش رو به زمین میاندازه.

این زمین افتادن جلوی قسمت خانمها اتفاق افتاد؛ یه پیرزنی هم که همونجا ایستاده بود میاد و سر جنازه این سرباز میشینه و گریه میکنه.

یه زنی که پشت سر اون بود گفت: مادر جان این از نیروهای دشمن امامه؛

بعد از این انگاری شوکه زده شد؛ کفشش رو درمیاره و میفته به جونش

------------------------

ضمنا من دوساله؛ محرم یه چیزی رو فهمیدم؛ اینکه تو هیئت بهترین جای ایفای نقشم اونجاس که زباله ها رو جمع میکننه

  • titanous