شوق
پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۱، ۰۵:۰۷ ب.ظ
یه روز عمه م خونمون بود که تلفن زنگ خورد
گوشی تلفن رو برداشته بودن ؛ نمیدونستیم کجاست و من مجبور شدم بذارم سر بلندگو
دختر عمم بود و خواست با مادرش صحبت کنه
منم صداش کردم و از آیفون تا الو رو گفت؛ با ذوق و شوق دخترش گفت: مامان سریع بیا که داره برام خواستگار میاد
من که داشتم از خنده روده بر میشدم (البته دستم جلو دهنم بود و کسی نفهمید)
خداحافظی کرد و بدو لباساشو پوشید و رفت
... امروز تقریبا همین اتفاق افتاد و لی اینبار بدلیل مثبت بودن آزمایش بود
الهی همه عاقبت به خیر بشیم