حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها

۱۵ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۱۴
مهر

سلامی چو بوی مُشک ساقی


به طرف گفتن: چرا دکتر شدی!؟ گفت:دستخطم خوب نبود.


حالا داستان منم اینطوریه

رفیقام گفتن چرا رشتت رو تغییر دادی؟

گفتم:وقتی پدرت بهت بگه: که من برا این رشته های مزخرف پول نمیدم.

فکر میکنید باید چیکار کرد؟!

آخرشم با اصرار پدر گرامی رفتیم حقوق

۱۱
مهر

بچه که بودم برادرم خیلی اذیتم میکرد

مامان بابام که میرفتن مهمونی ؛شروع میکرد:حالا از فحش بگیر تا کتک درست حسابی

یه بار که تنها بودیم

داشتم تلویزیون نگاه میکردیم که آقا دیوونگیش گل کرد

اومد یه لگدی بهم زد منم گفتم: باز چته{آخه عادی شده بود}؟!

اونم سر سایلنت بود فقط میزد

منم یه هلش دادمو د بدو

آخرشش تو اتاق آخری منو زمین گیر کرد

شروع کرد به کتک زدن ،منم تو این حیروویری

به خودم گفتم سرکارش بذارم

مثل آسمیا که نفسم گرفته باشه نفسو حبس کردم و دست و پا میزدم

اونم تعجب کرد و بلند شد چند لحظه نگاهم میکرد؛ یکباره پرید روم و گفت چته ایلیا؟

پاشو .جان من پاشو

اشکش که در اومد؛منم نفسم بالا اومد و شروع کردم به قه قهه زدن

{چون اولین بار بود که از من میترسید}

اونم اشک در چشم به کتک کاریش ادامه داد تا خسته شد

{دیگه پوست کلفت شده بودیم}

۰۸
مهر
تب داشتم

گفتم حموم کنم بخوابم ،شاید تبم بیاد پایین

بعد حموم رفتم به رختخواب

ساعت چهار از خواب پریدم

اینقدر توان ازم گرفته بود که نمیتونستم پام رو تکون بدم برم آب بخورم

بالاخره گوشی {همیشه کنار تختم میذارمش} رو برداشتم و به موبایل مامانم زنگیدم

مادرم عصبانی اومد گفت: این موقع شب شوخیت گرفته

من با زور صحبت کردم

گفتم:داغونم مامان

مادر بابابرو اذیت کرد.بیدار شد. منو برد دوتا آمپول مشتی زدیم حالا هم با همونا پا گرفتیم

۰۵
مهر

من واقعا عذرخواهی میکنم از اونایی که درباره خرید لپ تاپ نظر دادن ولی بهشون نگفتم که من

asus-k43s

خریدم.

من باز هم عذر خواهی میکنم.

۰۳
مهر
بعد از سه سال هنوز داغ دلمون تازه س؛

آقا علی با اینکه هنوز درهارو باز نکردن به موسوی زنگ زده تبریک گفته؛؛

آخه آقای لاریجانی شما به موسوی تبریک میگی، در صورتی که هنوز در صندوق های رای بسته است و مردم درحال رای دادنند.

این به کنار؛ بعد فاجعه ای که آقای موسوی و دوستانش به بار اوردن چرا تو و باهنر و قالباف ساکت موندید؟!

مگه سید نگفت: { این عمار؟ } ؟!

به همین دلیله که شما رو جز ساکتین بحساب آوردن؟!

....


من دیگه نمیدونم با چه رویی می خوان بیان کاندید بشن؟! ....

آقای مهدوی کنی اینا حق ندارن دیگه قاطیه خواص بشن.

جانم فدای اقای مصباح