حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

در نظربازی ما ، بی خبران حیرانند .... من چنینم که نمودم ، دیگر ایشان دانند

حرفای یه نیمچه مذهبی

اولین بار به دوستم گفتم وبلاگ چیه گفت دفتر خاطرات
گفتم پس من وبلاگمو هم دفتر خاطرات و هم دفتر دل میسازم
و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ فروردين ۹۲، ۲۲:۰۹ - ye montazer
    افرین
پیوندها

۱۵ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۳
مهر
اول دبیرستان یه دسته 7-8 نفره بودیم{البته شرخر نبودیم}؛که همه مدرسه به ما میگفتن دسته بسیجیا.

یه روز یکی از بچه های ساده دل کلاس اومد و با حالت غم بهم گفت :فلانی با دستش برام یه کار بد کرد

من هم با خودم گفتم؛آخره ساله بذار یه حالی از این بچه فینگیلی بگیریم.

رفتم بهش گفتم: چیکار کردی با این پسره؟

اونم گفت:تو چکارشی؟

منم دودستی بردمش بالای نیمکت و خواستم بیفتم به جونش که چون نصف قد من بود دور کمر من رو چسبید و لای دستام گمشد.

در همین حین که بقیه بچه های دسته با رفیقاش درگیر شدن و بیکار ها اومده بودن مارو جدا کنن.

من از کمربندش گرفتمو دوتایی پریدیم رو بچه ها.

""پایان"" چون دیگه ناظم رسیده بود و متظر تموم شدن دعوا بود.

قسمت بعد دعوا در مطلب بعدی

۲۲
مهر

شام ولادت امام رضا"ع" رفته بودیم یه هیئت که شادی بکنیم در شادی اهل بیت.

از خیلیا میشنوم که مسگن: با این ماهواره ها و اینترنت و... بچه های نسل بعد بهشون امیدی نیست دیگه که یه مسلمون درست حسابی بشن.

با اینکه من تو اون مجلس یه صحنه ای دیدم که خوشحالیم رو مضاعف کرد.

:: سخنران که تموم کرد منبرشو؛ مداح گفت: بیایید جلو که برا دوستانی که تازه دارن میان جا بشه.

دیدم حلقه اول و دوم کف زنی  یکباره همش نوجوون 13 - 14 ساله شد.

این صحنه ای که ببینی نوجوونا اینطوری جلودار میشن جای ذوق و شوق داره که در این مجالس حضور پیدا کنی.

۲۱
مهر
سلام

سلام

سلام


خوبه؟

یه حرفی داشتم خواستم همه بررسی کنن و کسانی که خیلی وقته دیگه آپ نمی کنن رو؛ لینکاشون رو بردارید از رو وبتون

آخه من به خیلی از لینکای شما سر زدم ،طرف دو سه ماهه دیگه آپ نمیکنه


مرسی.. خدددداااااا حااااففففظ

خوبه؟

  • titanous
۱۸
مهر

امروز وقتی داشتم از دانشگاه می اومدم؛به فکر رفتم.آخه بحث راننده و مسافرا خیلی جالب بود.

با خودم گفتم: اینا چه دلخوشن؛ از اعتیاد جوونهای شهر کوچیکشون گله میکنن،اونا مغزشون داره ازبین میره؛

ولی جوونای شهر من فکرشون داره از بین میره.

آره بحث من اینه که :بچه که بودیم بحث مامان ،باباهامون و بقیه همین اعتیاد و دزدی و ... بود ،ولی حالا چی؟!

زیر ابرو برداشتن دختر 13 ساله س

اغفال دخترای کم فهم و خراب کردن آینده شون

آرایش کردن دختر 7 ساله س

قماربازی و قلیون و الکلیسم شدن جوونا


خدا خودت بخیر بگذرون

یاعلی

۱۶
مهر
چند ثانیه بود از خونه اومده بودم بیرون که پدرم چراغ {سوخته} بدست پشت سرم زد بیرون.

من رو صدا زد  و در حالی که دستش رو در جهت آریشگاه محلمون نشونه میرفت گفت: ببین آرایشگاهیه بازه ؛بعدش بهم زنگ بزن که برم.

منم گفتم : باشه

مرد همسایمون داشت از جلو در خونه رد میشد.

نه اینکه کولر رو زده بود و میروند؛ پدرمو دید که دست بلند کرده و یه لامپ لوله ای دستشه.

از من که رد میشد،سرش رو انگاری کار اشتباهی کرده باشم تکون میداد و لبش رو به نشونه ناراحتی کج کرد

من گفتم:این چش بود؟!

بعدش گفتم: شاید فکر کرده یه دعوای درست و حسابی با پدرم کردم و پدرم تو خیابون داره داد و بیداد میکنه!!!